دالان بهشت
آوریل 6, 2015 در 2:50 ب.ظ توسط یاسر زائری
بیایید همسفرم شوید در جاده مه آلود کودکی هایم
مقصد سفر،روستایی در حاشیه کویر مرکزی ایران
به نام “امیران”
اگر از شبهای پرستاره کویر شنیده اید،من آن را دیده ام
شبهای تابستان که بالای پشت بام می خوابیدیم
کهکشانی از نور و ستاره بالای سرمان بود
آنقدر نزدیک که خیال می کردی دستت را که دراز کنی ستاره می چینی
راه شیری که اهالی روستا به آن “راه مکه” می گفتند
دالان بهشت بود برای ما
بامدادان با صدای خروس همسایه و نسیم خنکی که از سمت گندمزار می آمد
از خواب برمی خواستیم
عطر نان محلی از خانه های کاهگلی به مشام می رسید
پاییز که می شد بوی خاک باران خورده سرمستمان می کرد
سکوت شبهای بلند زمستان را با خوردن پسته و بادام می شکستیم
پرستوهای مهاجر که از راه می رسیدند نوید آمدن بهار بود
و رستاخیز دوباره طبیعت
………………………………….
ای روزگار!
تمام دار و ندارم را بگیر و در عوض
کودکی هایم را به من بازگردان